یه شب مهتاب ...
روزهای قبل از انتخابات رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ، روزهایی که تا یه پیغام کوچیک که یه قسمت از تصویر دنیای سبزمون رو روشن می کرد ، به دستمون می رسید رمق می گرفتیم که شب و روزمون رو به هم گره بزنیم و به گوش همه برسونیم که یه بهار سبز تو راهه . روزهایی که زندگیمون پر بود از خبر پر از برنامه پر از تکاپو که به اندازه ی یه رای حقمون رو از دنیا بگیریم ...
بگذریم از خستگی که تو تنمون موند ،ورم کرد و عقده شد ، از شوقی که به جاش یه کینه ی بزرگ دلمون رو سیاه کرد، لباسمون رو سیاه کرد ، بگذریم از همون یه رایی که حق ما نبود....
اما نمی شه که همه ی خوبی های اون روزها رو انکار کرد اتحاد قشنگ و پر شور و حرارتی که حلقه ی بزرگی از دوستا رو به هم پیوند زد که هر کی یه گوشه ی پرچم رو می گرفت تا اسم ایران رو دوباره ببره بالا...
لحظه های بودن کنار شخصیت های سیاسی قابل احتراممون ، تصویر صمیمیت تاج زاده موقع عکس گرفتن با بچه های 88 ، خواب بعدظهر پر از خستگی بعد سخنرانی پر شور با شهربانو امانی ، همقدمی مملو از احترام مجردی و میر دامادی ، صلابت رمضان زاده در مسجد حضرت عمر ، هیچوقت از ذهن پاک نخواهند شد .
حتی اگر بعد از 45 روز ماندن در ناکجا ابادی که خیلی دوس داشتم می تونستم اسمش رو بازداشتگاه می ذاشتم ، در مقام متهم ، با لباسی بی هیچ ترازوی عدالتی ، در جایگاهی که تنها حقیقت درون اون، زخم های روح و جسم متهمین بود ... ببینمشان .....
قطعا یه روزی همه ی این زخم ها التیام پیدا می کنه اما شکی نیست که جاش تا همیشه باقی خواهد ماند ، توی چشم های کسانی که عمق این زخم ها رو درک کردند ، رو پیشانی کسانی که عطش خون نمی ذاره به اندازه ی توان دیدن خودشون نور به زندگیشون بتابه ، تو ذهن ما که فراموش نکنیم یه کسایی برای ازادی ما بهایی تا مرز انکار خودشون رو پرداختند ....
شاید این زخم ها یه روزی التیام پیدا کنه زخم های ابطحی ،حجاریان، رمضان زاده ،زید ابادی ... ایران ...... اما.....